جدول جو
جدول جو

معنی سه جاده - جستجوی لغت در جدول جو

سه جاده
(سِ دَ / دِ)
ابعاد ثلاثه است که طول و عرض و عمق باشد. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) ، (اصطلاح سالکان) اشاره به حقیقت، طریقت و شریعت. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سه جاده
سه راه سه دورا: آمیغ (حقیقت) کیش (شریعت) و زهروی (طریقت) زبانزد سوفیانه ابعاد ثلاثه، حقیقت طریقت و شریعت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سه گاه
تصویر سه گاه
از دستگاه های هفت گانۀ موسیقی ایرانی، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجاده
تصویر سجاده
پارچه یا فرشی که روی آن نماز بخوانند، جانماز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سه گانه
تصویر سه گانه
تشکیل شده از سه عضو، سه تایی، سه جام شراب که صبح بنوشند، ستا و ثلاثۀ غساله، برای مثال غلام همت آنم که چون نزاری مست / پس از دوگانۀ ایزد سه گانه ای گیرد (نزاری - مجمع الفرس - ۱۶۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
هر چیز سه شاخه که هر سه شاخۀ آن مانند سه پا بر روی زمین قرار بگیرد و چیزی بالای آن بگذارند
فرهنگ فارسی عمید
(سِ رَ / رِ)
رجوع به سه تا شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام نوایی از موسیقی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ تَ / تِ)
مهزاد. شاهزاده. مهترزاده:
نیاید همی بانگ مهزادگان
مگر کشته شد شاه آزادگان.
دقیقی.
شدش پیش با خیل مه زادگان
تن خویش کرد از فرستادگان.
اسدی.
و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(سِ نَ /نِ)
کنایه از سه جام و پیالۀ شراب خوری. (برهان). سه پیالۀ شراب که ثلاثۀ غساله گویند. (فرهنگ رشیدی) ، نغمۀ سوم و شعبه حجاز. (غیاث اللغات) ، سه تن. سه تا: و پس ایشان سه پادشاه از حبشه کردند و بعد از این سه گانه هفت تن از پارسایان پادشاهی کردند. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(سِ یَ/ یِ)
افزاری که دارای سه پایه است و درطباخی استعمال میکنند. (ناظم الاطباء) ، چیزی از چوب و جز آن که دارای سه پایه باشد که چیزی بر آن نهند. (یادداشت بخط مؤلف) ، آلت سیاست که گناهکاران را بدان بسته تازیانه میزدند: مثال داد تا بر آن راه که آن مخاذیل آمده بودند سه پایه ها بزدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 40).
تانزد شاه شب سه پایۀ خویش
بود ترسان دلش ز سایۀ خویش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دِهْ دِ)
دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج. واقع در 11هزارگزی جنوب روانسر. سکنۀ آن 172 تن. آب آن از رود خانه قره سو و از سراب جاورود تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو (در تابستان). (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی از دهات کتول ازدهات استرآباد رستاق. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ترجمه انگلیسی ص 171). رجوع به چه جا شود
لغت نامه دهخدا
(یَهْ مَ / مِ)
که جامۀ سیاه پوشیده است. ماتم دار. عزادار. جامۀ ماتم پوشیده:
ماتم عمر رفته خواهم داشت
زآن سیه جامه ام چو میغ از تو.
خاقانی.
این سیه جامه عروسان را در پردۀ چشم
حالی ازاشک حلی های گهر بربندم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
در صنعت کیمیا (زرسازی) بحث کرده و گویند بعمل اکسیر تام دست یافته. (فهرست ابن الندیم ص 497)
لغت نامه دهخدا
(سَدَ / دِ)
مخفف سجّاده است:
نه جامه کبود و نه موی دراز
نه اندر سجاده نه اندر وطاست.
ناصرخسرو.
زاهد آسا سجادۀ زربفت
بر سر کوه و گردر اندازد.
خاقانی.
آنجا بود سجادۀ خاصش بدست راست
وینجا بدست چپ بودش تکیه گاه عام.
خاقانی.
نعره زنان برون شدم دلق و سجاده سوختم
دشمن جان خویش را در بن خانه یافتم.
عطار.
چو بادبیزن و مسواک داشت حکم علم
بشد سجادۀ زردک بمرشدی اشهر.
نظام قاری (دیوان ص 16).
، نشان سجده در پیشانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، نزد اهل سلوک عبارت است از کسی که در مراحل شریعت و طریقت و حقیقت استوار باشد. وکسی که بمراحل سه گانه بدین مقام نرسیده باشد او را سجاده نتوان نامید. و این لفظ معرب سه جاده است که منظور از سه راه شریعت و حقیقت و طریقت باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(سَجْ جا دَ / دِ)
مصلی. (غیاث). جای نماز. (کشاف اصطلاحات الفنون) (منتهی الارب) (آنندراج). جای سجده:
کعبه که سجادۀتکبیر توست
تشنۀ جلاب تباشیر توست.
نظامی.
طریقت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست.
سعدی.
بطاعت بنه چهره بر آستان
که این است سجادۀ راستان.
سعدی.
بگسترد سجاده بر روی آب
خیالیست پنداشتم یا به خواب.
سعدی.
همی گسترانید فرش تر آب
چو سجادۀ نیکمردان بر آب.
سعدی.
دلق و سجادۀ حافظ ببرد باده فروش
گر شرابش ز کف ساقی مهوش باشد.
حافظ.
بمحراب و سجاده رو نه زمانی
رها کن بتان محلّل حواجب.
نظام قاری (دیوان ص 28).
در نماز آر به سجادۀ شطرنجی رخ
تا بری دست بطاعت زصغار و ز کبار.
نظام قاری (دیوان ص 14).
- سجاده بر (در) روی آب افکندن،: تا هوس سجاده بر روی آب افکندن پیش خاطر آورم. (کلیله و دمنه).
چون سر سجاده بر آب افکند
رنگ عسل بر می ناب افکند.
نظامی.
صائب از بار گرانجانی سبک کن خویش را
تا توانی همچو کف سجاده می افکن در آب.
صائب.
- سجاده برون فکندن، برون رفتن. خارج گشتن. انتقال یافتن. منتقل شدن:
سجاده برون فکند ازین دیر
زیرا که ندید در سرش خیر.
نظامی.
چون مانده شداز عذاب اندوه
سجاده برون فکند از انبوه.
نظامی.
- سجادۀ تقوی:
بکوی میفروشانش بجامی بر نمیگیرند
زهی سجادۀ تقوی که یک ساغر نمی ارزد.
حافظ.
- سجادۀ محرابی، جانمازی که بصورت محراب بافند. (آنندراج).
- سجادۀ نان، سفرۀ نان. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَجْ جا دَ)
از کسانی است که در قرن سوم هجری میزیست و به مخلوق بودن قرآن قایل بود. رجوع به تاریخ الخلفا ص 207 و ضحی الاسلام ج 3 ص 176 و 177 شود
لغت نامه دهخدا
(سِ دِ)
از بلوکات ناحیۀگلپایگان عده قرای آن سه و جمعیت آن در حدود 3600 تن است. مرکز آن قودجان. حد شمالی پشت کوه شرقی عربستان (خوزستان) ، جنوبی خوانسار و غربی که فریدن است. مساحت آن ده فرسخ است. (از جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سجاده
تصویر سجاده
جای نماز، جای سجده
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی است حاکی از ناله های فراق و شکایت از جور معشوق. فواصل درجات گام آنرا در صورتی که با پرده متغیر مخالف آن دستگاه در نظر بگیریم (درجه پنجم گامش را ربع پرده زیر کنیم) دارای دو دانگ مساوی است و چون تناسب فواصل درجاتش با درجات گام چهارگاه با تقریبی مساویست. لذا اغلب گوشه ها و تکه های معروف چهار گاه در سه گاه نواخته میشوند و آن عبارت است از: زابل حصار مخالف مغلوب مویه. گوشه و تکه هایی که مخصوص سه گاه است عبارتند از: شاه ختایی جغتایی تخت طاقدیس (صبا)
فرهنگ لغت هوشیار
میدانی که ملتقای سه جاده باشد جایی که از آن سه راه منشعب شود، آلتی که چوبه ای عمودی و چوبی از جهت افقی دارد و حیوانی را به آن می بندند تا ماشین و بعض وسایل نقلیه را حرکت دهد
فرهنگ لغت هوشیار
آن چه دارای سه عدد پایه باشد میز سه پایه، آلتی فلزی مرکب از سه پایه متصل به دایره ای فوقانی که دیگ را بر آن گذارند و در زیر آن هیزم یا زغال افروزند دیگدان، آلتی فلزی دارای سه عدد پایه که دوربین عکاسی را بر روی آن نصب کنند، آلتی دارای دو پایه چوبی ثابت و یک پایه چوبی متحرک که تابلو نقاشی را روی آن گذاشته کار کنند. یا سه پایه تا شو. سه پایه ای است که برای مسافرت و استفاده از مناظر طبیعی و آسانی حمل و نقل از سه پایه تا شونده تشکیل شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه شاخه
تصویر سه شاخه
دارای سه شعبه: شمعدان سه شاخه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه گانه
تصویر سه گانه
ثلاثه غساله ستا سه دفعه
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی که حزن آور است و از فراق و جور معشوق می گوید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سجاده
تصویر سجاده
((سَ جّ دِ))
جانماز، پارچه یا فرشی که روی آن نماز گزارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سه پایه
تصویر سه پایه
((~. یِ یا یَ))
آن چه که دارای سه عدد پایه باشد، میز سه پایه، آلتی فلزی مرکب از سه عدد پایه متصل به دایره ای فوقانی که دیگ را بر آن گذارند و در زیر آن هیزم یا زغال افروزند، دیگدان، آلتی فلزی دارای سه عدد پایه که دوربین عکاسی را بر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سجاده
تصویر سجاده
جانماز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سه گانه
تصویر سه گانه
ثلاثه
فرهنگ واژه فارسی سره
جانماز، مصلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند که سجاده پشمین یا کرباسین داشت یا بخرید، دلیل است به طاعت و عبادت حریص و راغب شود، اگر بیند سجاده او بسوخت یا ضایع شد، تاویل به خلاف این است. اگر بیند سجاده او ابریشمین بود، دلیل است که طاعت و عبادت و نماز برپای کند، ولی در راه دین ضعیف باشد. جابر مغربی
اگر بیند درمسجد در سجاده نشسته بود، دلیل که به سفر حجاز شود. خاصه چون بیند در مسجد معتکف باشد. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
از توابع دهستان علی آباد قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
بازکن، بگشا، کنار بگذار
فرهنگ گویش مازندرانی